شماره ۸۸٧٩: کس به نيکى نبرد نام من از بدنامى

غزلستان :: خواجوی کرمانی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
کس به نيکى نبرد نام من از بدنامى
زانکه در شهر شدم شهره بدرد آشامى
آنچنان خوار و حقيرم که مرا دشمن و دوست
چون سگ از پيش برانند بدشمن کامى
ما چنين سوخته باده و افسرده دلان
احتراز از مى جوشيده کنند از خامى
تا دلم در گره زلف دلارام افتاد
بر سر آتش و آبست ز بى آرامى
عقل را بار نباشد به سراپرده عشق
زانکه ره در حرم خاص نيابد عامى
شيرگيران باردات همه در دام آيند
تا کند آهوى شيرافکن او بادامى
راستان سرو شمارندت اگر در باغى
صادقان صبح شمارندت اگر بر بامى
راستى را چو تو بر طرف چمن بگذشتى
سرو بر جاى فرو ماند ز بى اندامى
چند گوئى سخن از خال سياهش خواجو
طمع از دانه ببر زانکه کنون در دامى



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید