شماره ۸۸٢٨: اى روضه رضوان ز سر کوى تو بابى

غزلستان :: خواجوی کرمانی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
اى روضه رضوان ز سر کوى تو بابى
وى چشمه کوثر ز لب لعل تو آبى
شبهاست که از حسرت روى تو نيايد
در ديده بيدار من دلشده خوابى
مرغ دلم افتاد بدام سر زلفت
مانند تذورى که بود صيد عقابى
مردم همه گويند که خورشيد برآمد
گر برفکنى در شب تاريک نقابى
گر کارم از آن سرو خرامنده کنى راست
درياب که بالاتر از اين نيست ثوابى
هر روز کشى بر من دلسوخته کينى
هر لحظه کنى با من بيچاره عتابى
در ميکده گر ديده مرا دست نگيرد
کس نشنود از همنفسان بوى کبابى
بر خوان غمت تا نزنم آه جگر سوز
بر کف ننهد هيچکسم جام شرابى
هم مردم چشمست که از روى ترحم
بر رخ زندم دمبدم از ديده گلابى
در نرگس عاشق کش ميگون نظرى کن
تا بنگرى از هر طرفى مست و خرابى
فرياد که آن ماه مغنى دل خواجو
از چنگ برون برد بآواز ربابى



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید