شماره ۸۸١٤: زهى ربوده خيال تو خوابم از ديده

غزلستان :: خواجوی کرمانی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
زهى ربوده خيال تو خوابم از ديده
گشوده آتش مهر تو آبم از ديده
فروغ روى تو تا ديده ام ز زير نقاب
نمى رود همه شب آفتابم از ديده
چو رنگ و بوى گل و سنبل تو کردم ياد
گلم ز ياد برفت و گلابم از ديده
شب دراز ندانم دو چشم جادويت
چه سحر کرد که بربود خوابم از ديده
ز دست ديده و دل در عذاب مى بودم
چو دل نماند کنون در عذابم از ديده
ندانم از من بيدل چه ديد مردم چشم
که ريخت خون دل درديابم از ديده
بديده ديده خون ريزم ار بريزد خون
چو در دو ديده توئى رخ نتابم از ديده
چه کيمياست غمت کز خواص او خيزد
زرم ز چهره و سيم مذابم از ديده
بشد چو لعل تو بگشود درج لؤلؤ را
گهر ز خاطر و در خوشابم از ديده
گهى که جام صبوحى کشم بود حاصل
کبابم از دل ريش و شرابم از ديده
حديث لعل تو خواجو چو در ميان آورد
فتاد دانه ياقوت نابم از ديده



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید