اى شب قدر بيدلان طره دلرباى تو
مطلع صبح صادقان طلعت دلگشاى تو
جان من شکسته بين وين دل ريش آتشين
ساخته با جفاى تو سوخته در وفاى تو
خاک در سراى تو آب زنم بديدگان
تا گل قالبم شود خاک در سراى تو
گر چه بجاى من ترا هست هزار معتقد
در دو جهان مرا کنون نيست کسى به جاى تو
مى فتم و نمى فتد در کف من عنان تو
مى روم و نمى روم از سر من هواى تو
چون بهواى کوى تو عمر بباد داده ام
خاک ره تو مى کنم سرمه بخاکپاى تو
در رخم از نظر کنى ور بسرم گذر کنى
جان بدهم بروى تو سر بنهم براى تو
روضه خلد اگر چه دل بهر لقا طلب کند
روضه خلد بيدلان نيست بجز لقاى تو
گر چه سزاى خدمتت بندگئى نکرده ام
چيست گنه که مى کشم اين همه ناسزاى تو
خواجو اگر چه عشق را صبر بود دوا و بس
دردى دردکش که هم درد شود دواى تو