شماره ٧٧٩: به آفتاب جهانتاب سايه پرور تو

غزلستان :: خواجوی کرمانی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
به آفتاب جهانتاب سايه پرور تو
بتاب طره مهپوش سايه گستر تو
که من بمهر رخت ذره ئى جدا نشوم
گرم بتيغ زنى همچو سايه از بر تو
بخال خلدنشينت که روز و شب چو بلال
گرفته است وطن بر لب چو کوثر تو
که طوطى دل شوريده ام بسان مگس
دمى قرار نگيرد ز شور شکر تو
به لحظه ئيکه کشد تيغ تيز پيل افکن
دو چشم عشوه گر شير گير کافر تو
که همچو تشنه که ميرد ز عشق آب حيات
بود دلم متعطش بآب خنجر تو
بدان خط سيه دود رنگ آتش پوش
که در گرفت بگرد مه منور تو
که من بروز و شب آشفته و پريشانم
از آن دو هندوى گردنکش دلاور تو
بخاک پاى تو کانرا بجان و دل خواهد
که تاج سر کند آنکس که باشدش سر تو
که چون بخاک برند از در تو خواجو را
بهيچ باب نجويد جدائى از در تو



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید