شماره ٧٦٠: به عقل کى متصور شود فنون جنون

غزلستان :: خواجوی کرمانی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
به عقل کى متصور شود فنون جنون
که عقل عين جنونست والجنون فنون
ز عقل بگذر و مجنون زلف ليلى شو
که کل عقل عقيله ست و عقل کل جنون
بنور مهر بيارا درون منظر دل
که کس برون نبرد ره مگر بنور درون
جنون نتيجه عشقست و عقل عين خيال
ولى خيال نمايد بعين عقل جنون
بعقل کاشف اسرار عشق نتوان شد
که عقل را بجز از عشق نيست راهنمون
در آن مقام که احرام عشق مى بندند
بآب ديده طهارت کنند و غسل بخون
شدست اين دل مهموز ناقصم با مهر
مثال زلف لفيف پريرخان مقرون
چو من بميرم اگر ابر را حيا باشد
بجاى آب کند خاک من بخون معجون
حيات چيست بقائى فنا درو مضمر
ممات چيست فنائى بقا درو مضمون
اگر جمال تو بينم کدام هوش و قرار
و راز تو هجر گزينم کدام صبر و سکون
چه نيکبخت کسى کو غلام روى تو شد
مبارک آنکه دهد دل بطلعت ميمون
اگر بروى تو هر روز مهرم افزونست
نشاط دل نبود جز بمهر روز افزون
محققت نشود سرکاف و نون خواجو
مگر ز زلف چو کاف و خط سياه چو نون



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید