شماره ٧١٠: نشان دل بى نشان از که جويم

غزلستان :: خواجوی کرمانی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
نشان دل بى نشان از که جويم
حديث تن ناتوان با که گويم
گر از کوى او روى رفتن ندارم
مگيريد عيبم که در بند اويم
برويم فرو مى چکد اشک خونين
ز خون جگر تا چه آيد برويم
رخ ار زانکه شستم بخوناب ديده
غبار سر کويت از رخ نشويم
وفاى تو ورزم بهر جا که باشم
دعاى تو گويم بهر جا که پويم
خيال تو بينم اگر غنچه چينم
نسيم تو يابم اگر لاله بويم
چه نالم چو از ناله دل شد چو نالم
چه مويم چو از مويه شد تن چو مويم
چو رنجم تو دادى شفا از چه خواهم
چو درد از تو دارم دوا از که جويم
اگر کوزه خالى شد از باده حالى
بده ساقيا کاسه ئى از سبويم
چو ساغر بگريد ببين هاى هايم
چو مطرب بنالد ببين هاى و هويم
بچوگان مزن بيش ازينم چو خواجو
که سرگشته و خسته مانند گويم



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید