شماره ٧٠١: از عمر چو اين يک دو نفس بيش نداريم

غزلستان :: خواجوی کرمانی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
از عمر چو اين يک دو نفس بيش نداريم
بنشين نفسى تا نفسى با تو برآريم
چون دل بسر زلف سياه تو سپرديم
باز آى که تا پيش رخت جان بسپاريم
جز غم بجهان هيچ نداريم وليکن
گر هيچ نداريم غم هيچ نداريم
ز آنروى که از روى نگارين تو دوريم
رخسار زر اندوده به خونابه نگاريم
ديوانه آن غمزه عاشق کش مستيم
آشفته آن سلسله غاليه باريم
با طلعت زيباى تو در باغ بهشتيم
با بوى خوشت همنفس باد بهاريم
از باده نوشين لبت مست و خرابيم
وز نرگس مخمور تو در عين خماريم
هم در تو اگر زانکه ز دست تو گريزيم
هم با تو اگر زانکه پيام تو گزاريم
چون فاش شد اين لحظه ز ما سر انا الحق
فتوى بده اى خواجه که مستوجب داريم
آنرا غم دارست که دور از رخ يارست
ما را چه غم از دار که رخ در رخ ياريم
دى لعل روان بخش تو مى گفت که خواجو
خوش باش که ما رنج تو ضايع نگذاريم



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید