شماره ٦٩٨: شمع بنشست ز باد سحرى خيز نديم

غزلستان :: خواجوی کرمانی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
شمع بنشست ز باد سحرى خيز نديم
که ز فردوس نشان مى دهد انفاس نسيم
گر نباشد گل رخسار تو در باغ بهشت
اهل دلرا نکشد ميل به جنات نعيم
برو اى خواجه که صبرم بدوا فرمائى
کاين نه درديست که درمان بپذيرد ز حکيم
چون بميرم بره دوست مرا دفن کنيد
تا چو بر من گذرد ياد کند يار قديم
ايکه آزار دل سوختگان مى طلبى
بر سرآتش سوزان نتوان بود مقيم
من ازين ورطه هجران نبرم جان بکنار
زانکه غرقاب غم عشق تو بحريست عظيم
بر سر کوت گر از باد اجل خاک شوم
شعله آتش عشق تو زند عظم رميم
گرچه خواجو بيقين شعر تو سحرست وليک
هيچ قدرش نبود با يد بيضاى کليم



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید