شماره ٦٧٧: مدتى شد که درين شهر گرفتار توايم

غزلستان :: خواجوی کرمانی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
مدتى شد که درين شهر گرفتار توايم
پاى بند گره طره طرار توايم
کار ما را مکن آشفته و مفکن در پاى
که پريشان سر زلف سيه کار توايم
طرب افزاى مقيمان درت زارى ماست
زانکه ما مطرب بازارى بازار توايم
گر کنى قصد دل خسته ياران سهلست
ترک يارى مکن اى يار که ما يار توايم
تو بغم خوردن ما شادى و از دشمن دوست
هيچکس را غم ما نيست که غمخوار توايم
آخر اى گلبن نو رسته بستان جمال
پرده بگشاى که ما بلبل گلزار توايم
تا ابد دست طلب باز نداريم از تو
زانکه از عهد ازل باز طلبکار توايم
بده اى لعبت ساقى قدحى باده که ما
مست آن نرگس مخمور دلازار توايم
آب برآتش خواجو زن و ما را مگذار
بر سر خاک بخوارى که هوا دار توايم



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید