شماره ٦٧٠: آن ماه پرى رخ را در خانه نمى بينم

غزلستان :: خواجوی کرمانی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
آن ماه پرى رخ را در خانه نمى بينم
وين طرفه که بى رويش کاشانه نمى بينم
بينم دو جهان يکموى از حلقه گيسويش
وز گيسوى او موئى در شانه نمى بينم
گنجيست که جز جانش ويرانه نمى يابم
شمعيست که جز عقلش پروانه نمى بينم
از خويش ز بيخويشى بيگانه شدم ليکن
جز خويش در آن حضرت بيگانه نمى بينم
هر چند که جانانه در ديده باز آيد
تا ديده نمى دوزم جانانه نمى بينم
چون دانه ببيند مرغ از دام شود غافل
من در ره او دامى جز دانه نمى بينم
چندانکه بسر گردم چون اشک درين دريا
جز اشک درين دريا دردانه نمى بينم
اينست که مجنونرا ديوانه نهد عاقل
ورنى من مجنونش ديوانه نمى بينم
تخفيف کن از دورم ساقى دو سه پيمانه
کز غايت سرمستى پيمانه نمى بينم
بفروش بمى خواجو خود را که درين معنى
جز پير مغان کس را فرزانه نمى بينم



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید