شماره ٦٦٦: ز روى خوب تو گفتم که پرده برفکنم

غزلستان :: خواجوی کرمانی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
ز روى خوب تو گفتم که پرده برفکنم
ولى چو درنگرم پرده رخ تو منم
مرا ز خويش بيک جام باده باز رهان
که جام باده رهائى دهد ز خويشتنم
بجز نسيم صبا اى برادران عزيز
که آرد از طرف مصر بوى پيرهنم
چو زان دو نرگس ميگون بيان کنم رمزى
کسى که گوش کند مست گردد از سخنم
اگر نصيب نبخشى ز لاله و سمنم
ز دور باز مدار از تفرج چمنم
گهى که بلبل روح از قفس کند پرواز
زنم اگر نه در اين دم صفير شوق زنم
در آن نفسى که مرا از لحد برانگيزند
حديث عشق تو باشد نوشته بر کفنم
اگر خيال تو آيد بپرسشم روزى
بجز خيال نيابد نشانى از بدنم
نهاده ام سر پر شور دائما بر کف
بدان اميد که در پاى مرکبت فکنم
چو شمع مجلس اگر دم برآرم از سر سوز
برآرد آتش عشقت زبانه از دهنم
اگر چو زلف کژت بر شکستم از خواجو
گمان مبر که توانم که از تو بر شکنم



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید