شماره ٦١١: سپيده دم که برآمد خروش بانگ رحيل

غزلستان :: خواجوی کرمانی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
سپيده دم که برآمد خروش بانگ رحيل
برفت پيش سرشک من آب دجله و نيل
جهان ز گريه ام از آب گشت مالامال
ز سوز سينه ام آتش گرفت ميلاميل
هلاک من چو بوقت وداع خواهد بود
بقصد جان من اى ساربان مکن تعجيل
مگر بشهر شما پادشه منادى کرد
که هست خون غريبان مباح و مال سبيل
کشندگان گرفتار قيد محنت را
مواخذت نکند هيچکس بخون قتيل
طواف کعبه عشق از کسى درست آيد
که ديده زمزم او گشت و دل مقام خليل
بگفتگوى رقيب از حبيب روى متاب
رضاى خصم بدست آر و غم مخور ز وکيل
گر از لبم شکرى مى دهى ز طره بپوش
چرا که کفر نمايد کرم بنزد بخيل
زبور عشق تو خواجو برآن ادا خواند
که روز عيد مسيحا حواريان انجيل



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید