شماره ٥٩٩: دلم ربودى و رفتى ولى نمى روى از دل

غزلستان :: خواجوی کرمانی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
دلم ربودى و رفتى ولى نمى روى از دل
بيا که جان عزيزت فداى شکل و شمايل
گرم وصول ميسر شود که منزل قربست
کنم مراد دل از خاک آستان تو حاصل
هوايت ار بنهم سرکجا برون کنم از سر
وفايت ار برود جان کجا برون رود از دل
بحق صحبت ديرين که حق صحبت ديرين
روا مدار که گردد چو وعده هاى تو باطل
فتاد کشتى صبرم ز موج قلزم ديده
بورطه ئى که نه پايانش ممکنست و نه ساحل
نيازمند چنانم که گر بخاک درآيم
ز مهر گلشن رويت برون دمد گلم از گل
مفارقت متصور کجا شود که بمعنى
ميان ليلى و مجنون نه مانعست و نه حايل
اگر نظر بحقيقت کنى و غير نبينى
وصال کعبه چه حاجت بود بقطع منازل
خلاص جستم ازو طيره گشت و گفت که خواجو
قتيل عشق نجويد رهائى از کف قاتل



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید