شماره ٥٧٢: بسوز سينه رسند اهل دل بذوق سماع

غزلستان :: خواجوی کرمانی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
بسوز سينه رسند اهل دل بذوق سماع
که شمع سوخته دل را از آتشست شعاع
حديث سوز درون از زبان نى بشنو
ولى چو شمع نباشد چه آگهى ز سماع
بچشم آهوى ليلى نظر کن مجنون
گهى که برسر خاکش چرا کنند سباع
برو طبيب و صداعم مده که مخمورم
مگر بباده رهائى دهى مرا ز صداع
بيا و جام عقارم بده که تا بودم
نه با عقار تعلق گرفته ام نه ضياع
چگونه از خط حکم تو سر بگردانم
که من مطيعم و حکم تو پيش بنده مطاع
شدى و بيتو بهر شارعى که بگذشتم
ز دود سينه هوا برسرم ببست شراع
به روشنى نتوان بار بر شتر بستن
که همچو شام بود تيره بامداد وداع
برقعه ئى دل ما شاد کن که در غم تو
بسى بخون جگر نسخ کرده ايم رقاع
مرا از آنچه که گيرد حرامى از پس و پيش
چو ترک خويش گرفتم چه غم خورم ز متاع
بمهد خاک برد با تو دوستى خواجو
که شير مهر تو خوردست در زمان رضاع



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید