شماره ٥٦٩: به شهريار بگوئيد حال اين درويش

غزلستان :: خواجوی کرمانی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
به شهريار بگوئيد حال اين درويش
به شهريار بريد آگهى از اين دل ريش
مدد کنيد که دورست آب و ما تشنه
حرامى از عقب و روز گرم و ره در پيش
توانگران چو علم برکنار دجله زنند
مگر دريغ ندارند آبى از درويش
اگر تو زهر دهى همچو شهد نوش کنم
به حکم آنکه ز دست تو نوش باشد نيش
به نوک ناوک چشم تو هر که قربان شد
ازو چه چشم توان داشتن رعايت کيش
از آستان تو دورى نکردم انديشه
چرا که گوش نکردم بعقل دور انديش
اگر گرفت دلم ترک خويش و بيگانه
غريب نيست که بيگانه گشته است از خويش
به عشوه آهوى روباه باز صيادت
چنان برد دل مردم که گرگ گرسنه ميش
بيا و پرده برافکن که هست خواجو را
شکيب کم ز کم و اشتياق بيش از بيش



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید