شماره ٥٦٧: پرده از رخ بفکن اى خود پرده رخسار خويش

غزلستان :: خواجوی کرمانی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
پرده از رخ بفکن اى خود پرده رخسار خويش
کى بود ديدارت اى خود عاشق ديدار خويش
برسر بازار چين با سنبل سوداگرت
مشک اگر در حلقه آيد بشکند بازار خويش
نرگس بيمار خود را گاه گاهى باز پرس
زانکه هم باشد طبيبانرا غم بيمار خويش
چون نمى بينى کسى که جز تو مى گويد سخن
خويشتن مى گوى و مينه گوش بر گفتار خويش
ايکه در عالم بزيبائى و لطفت يار نيست
با چنين صورت مگر هم خويش باشى يار خويش
ما بچشم خويش رخسار تو نتوانيم ديد
ديده بگشاى و بچشم خويش بين رخسار خويش
کار ما انديشه بى خويشى و بى کيشى است
هر که را بينى بود انديشه ئى در کار خويش
خويش را خواجو شناسد گر چه او را قدر نيست
هم بقدر خويش داند هر کسى مقدار خويش
چون ز خويش و آشنا بيگانه شد باشد غريب
گر کند بيگانگانرا محرم اسرار خويش



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید