شماره ٥١٢: فتاده ام من ديوانه در غم تو اسير

غزلستان :: خواجوی کرمانی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
فتاده ام من ديوانه در غم تو اسير
بيا و طره برافشان که بشکنم زنجير
برآيد از قلمم بوى مشک تاتارى
اگر بوصف خطت شمه ئى کنم تحرير
چه خوابهاى پريشان که ديده ام ليکن
معبرم همه زلف تو مى کند تعبير
چنين که باز گرفتى زبان ز پرسش من
زبان خامه ازين دل شکسته باز مگير
اگر چنانکه توانى جدا شدن ز نظر
گمان مبر که توانى برون شدن ز ضمير
ز بوستان نعيمم گزير هست وليک
ز دوستان قديمم نه ممکنست گزير
حکايت دل از آن رو کنم بديده سواد
که درد عشق فزون آيد از بيان دبير
اگر به نامه کنم وصف آه و زارى دل
برآيد از سر کلکم هزار ناله زير
کند شکايت هجر تو يک بيک خواجو
بخون ديده گرينده دمبدم تحرير



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید