شماره ٤٩٧: حبذا پاى گل و صبحدم و فصل بهار

غزلستان :: خواجوی کرمانی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
حبذا پاى گل و صبحدم و فصل بهار
باده در دست و هوا در سر و لب بر لب يار
بى رخ يار هواى گل و گلزارم نيست
زانکه با دست نسيم چمن و بوى بهار
همه بتخانه چين نقش و نگارست وليک
اهل معنى نپرستند مگر نقش نگار
در دل تنگ من آمد غم و جز يار نيافت
اوست کاندر حرم عشق تو مى يابد بار
سکه روى مرا نقش نبينى زانروى
که درستست که چشمت نبود بر دينار
خرم آنروز که من بوسه شمارم ز لبت
گر چه بيرون ز قيامت نبود روز شمار
گفتى از لعل لبت کام بر آرم روزى
چون مراد من دلسوخته اينست برآر
از ميانت چو کمر ميل کنارست مرا
گر چه بى زر ز ميانت نتوان جست کنار
گر بتيغش بزنى روى نپيچد خواجو
که دلش را سر يارست و تنش را سر دار



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید