شماره ٤٨٧: برو اى خواجه و شه را بگدا باز گذار

غزلستان :: خواجوی کرمانی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
برو اى خواجه و شه را بگدا باز گذار
مهربانى کن و مه را بسها باز گذار
تو که يک ذره ندارى خبر از آتش مهر
ذره بى سر و پا را بهوا باز گذار
چند چون مرغ کنى سوى گلستان پرواز
راه آمد شد بستان بصبا باز گذار
من چو بى يار سر از پاى نمى دانم باز
آن صنم را بمن بى سر و پا باز گذار
اى مقيم در خلوتگه سلطان آخر
منزل خويشتن امشب بگدا باز گذار
از گل و بلبل اگر برگ و نوا مى طلبى
همچو نى درگذر از برگ و نوا باز گذار
ز پى نافه چين گر بختا خواهى رفت
چين گيسوى بتان گير و خطا باز گذار
عاشقانرا بجز از درد نباشد درمان
دردى درد بدست آر و دوا باز گذار
گرت از ابر گهربار حيا مى باشد
خون ببار از مژه چشم و حيا باز گذار
هر که از مروه صفا مى طلبد گو به صبوح
باده صاف طلب دار و صفا باز گذار
چون دم از بحر زنم ديده خواجو گويد
که ازين پس سخن بحر بما باز گداز



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید