شماره ٤٨٣: اى پير مغان شربتم از درد مغان آر

غزلستان :: خواجوی کرمانی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
اى پير مغان شربتم از درد مغان آر
وز درد من خسته مغانرا بفغان آر
چون ره بحريم حرم کعبه ندارم
رختم بسر کوى خرابات مغان آر
مخمور دل افروخته را قوت روان بخش
مخمور جگر سوخته را آب روان آر
تا کى کشم از پير و جوان محنت و بيداد
پيرانه سرم آگهى از بخت جوان آر
از حادثه دور زمان چند کنى ياد
پيغامم از آن نادره دور زمان آر
اى شمع که فرمود که در مجلس اصحاب
اسرار دل سوخته از دل بزبان آر
ساقى چو خروس سحرى نغمه برآرد
پرواز کن و مرغ صراحى بميان آر
چون طائر روحم ز قدح باز نيايد
او را بمى روح فزا در طيران آر
رفتى و بجان آمدم از درد دل ريش
باز آى و دلم را خبر از عالم جان آر
خواجو بصبوحى چو مى تلخ کنى نوش
عقل از لب جان پرور آن بسته دهان آر



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید