شماره ٤٦٥: به مهر روى تو در آفتاب نتوان ديد

غزلستان :: خواجوی کرمانی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
به مهر روى تو در آفتاب نتوان ديد
ببوى زلف تودر مشک ناب نتوان ديد
دو چشم مست تو ديشب بخواب مى ديدم
ولى چه سود که آن جز بخواب نتوان ديد
اگر چه آب رخت عين آتشست وليک
فروغ آتش رويت در آب نتوان ديد
چو ماه مهر فروزت به زير سايه شب
به هيچ روى مهى شب نقاب نتوان ديد
رخ تو در شکن زلف پرشکن ديدم
اگر چه در شب تار آفتاب نتوان ديد
خواص چشمه نوشت که جوهر روحست
بيار باده که جز در شراب نتوان ديد
دل شکسته خواجو خراب گشت و وراست
که گنج عشق تو جز در خراب نتوان ديد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید