شماره ٤٣٦: بيا که بى سر زلفت مرا بسر نشود

غزلستان :: خواجوی کرمانی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
بيا که بى سر زلفت مرا بسر نشود
خيالت از سر پر شور من بدر نشود
اگر بديده مورى فرو روم صد بار
معينست که آن مور را خبر نشود
چو چرخم از سر کويت درين ديار افکند
گمان مبر که خروشم به چرخ بر نشود
ز بسکه سنگ زنم بى رخ تو بر سينه
دل شکسته من چون شکسته تر نشود
ملامتم مکن اى پارسا که از رخ خوب
کسى نظر نکند کز پى نظر نشود
ز عشق سيمبران هر که رنگ رخساره
بسان زر نکند کار او چو زر نشود
کسى که در قلم آرد حديث شکر دوست
عجب گرش ز حلاوت قلم شکر نشود
چنين که غرقه بحر خرد شدى خواجو
چگونه ز آب سخن دفتر تو تر نشود



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید