شماره ٤٢٧: شبى با يار در خلوت مرا عيشى نهانى بود

غزلستان :: خواجوی کرمانی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
شبى با يار در خلوت مرا عيشى نهانى بود
که مجلس با وجود او بهشت جاودانى بود
عقيقش از لطافت در قدح چون عکس مى افکند
مى اندر جام ياقوتى تو گوئى لعل کانى بود
جهان چونروز روشن بود بر چشمم شب تارى
تو گوئى شمع رخسارش چراغ آسمانى بود
ز آه و اشک ميگونم شبى تا روز در مجلس
سماع ارغنونى و شراب ارغوانى بود
چو خضرم هر زمان مى شد حيات جاودان حاصل
که مى در ظلمت شب عين آب زندگانى بود
خيال قد سرو آساش چون در چشم من بنشست
مرا بر جويبار ديده سرو بوستانى بود
ميانش را نشان هستى اندر نيستى جستم
چوديدم در کنار آنرا نشان از بى نشانى بود
چنان کاندر پريشانى سرافرازى کند زلفش
توانائى چشم ساحرش در ناتوانى بود
چوچشم خواجوى دلخسته گاه گوهر افشانى
همه شب کار لعل آبدارش درفشانى بود



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید