شماره ٤١٨: دوشم وطن بجز در دير مغان نبود

غزلستان :: خواجوی کرمانی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
دوشم وطن بجز در دير مغان نبود
قوت روان من ز شراب مغانه بود
بود از خروش مرغ صراحى سماع من
وز سوز سينه هر نفسم جز فغان نبود
دل را که بود بى خبر از جام سرمدى
جز لعل جانفزاى بتان کام جان نبود
طاوس جلوه ساز گلستان عشق را
بيرون ز صحن روضه قدس آشيان نبود
کس در جهان نبود مگر يار من وليک
گرد جهان بگشتم و او در جهان نبود
بر هر طرف ز عارض آن ماه دلستان
ديدم گلى شکفته که در گلستان نبود
همچون کمر بگرد ميانش درآمدم
او را ميان نديدم و او درميان نبود
جز خون دل که آب رخم را بباد داد
در جويبار چشم من آب روان نبود
گفتم کرانه بگيرم از آشوب عشق او
وين بحر را چو نيک بديدم کران بود
کون ومکان بگشتم و در ملک هر دو کون
او را مکان نديدم و بى او مکان نبود
خواجو گهى بنور يقين راه باز يافت
کز خويشتن برون شد و اينم گمان نبود



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید