شماره ٣٩٥: چه کسانند که در قصد دل ريش کسانند

غزلستان :: خواجوی کرمانی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
چه کسانند که در قصد دل ريش کسانند
با من خسته برآنند که از پيش برانند
مى کشند از پى خويشم که بزارى بکشندم
که مرا تا نکشند از غم خويشم نرهانند
صبر تلخست و طبيبان ز شکر خنده شيرين
همچو فرهاد بجز شربت زهرم نچشانند
ايکه بر خسته دلان مى گذرى از سرحشمت
هيچ دانى که شب هجر تو چون مى گذرانند
گر توانى بعنايت نظرى کن که ضعيفان
صبر از آن نرگس مخمور توانا نتوانند
چه تمتع بود ارباب کرم را ز تنعم
گر نصيبى بگدايان محلت نرسانند
بجز از مردمک ديده اگر تشنه بميرم
آبم اين طايفه بى روى تو برلب نچکانند
آنچنان بسته زنجير سر زلف تو گشتم
که همه خلق جهانم ز کمندت نجهانند
عارفان تا که بجز روى تو در غير نبينند
شمع را چون تو بمجلس بنشينى بنشانند
جز ميانت سر موئى نشناسيم وليکن
عاقلان معنى اين نکته باريک ندانند
خواجو از مغبچگان روى مگردان که ازين روى
اهل دل معتکف کوى خرابات مغانند



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید