شماره ٣٧٨: مى کشندم بخرابات و در آن مى کوشند

غزلستان :: خواجوی کرمانی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
مى کشندم بخرابات و در آن مى کوشند
که به يک جرعه مى آب رخم بفروشند
ديگران مست فتادند و قدح ما خورديم
پختگان سوخته و افسرده دلان مى جوشند
باده از دست حريفان ترشروى منوش
که بباطن همه نيشند و بظاهر نوشند
ايکه خواهى که ز مى توبه دهى مستانرا
با زمانى دگر افکن که کنون بيهوشند
مطربان گر جگر چنگ چنان نخراشند
مى پرستان جگر خسته چنين نخروشند
تا کى از مهر تو هرشب چو شفق سوختگان
خون چشم از مژه پاشند و بدامن پوشند
برفکن پرده ز رخسار که صاحب نظران
همه چشمند و اگر در سخن آئى گوشند
بلبلان چمن عشق تو همچون سوسن
همه تن جمله زبانند ولى خاموشند
عيب خواجو نتوان کرد که در مجلس ما
صوفيان نيز چو رندان همه دردى نوشند



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید