شماره ٣٤٢: عجب دارم گر او حالم نداند

غزلستان :: خواجوی کرمانی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
عجب دارم گر او حالم نداند
که مشک و بى زرى پنهان نماند
يقينم کان صنم بر ناتوانان
اگر رحمت نمايد مى تواند
دلم ندهد که ندهم دل بدستش
گرم او دل دهد ور جان ستاند
بفرهاد ار رسد پيغام شيرين
ز شادى جان شيرين برفشاند
اگر دهقان چنان سروى بيابد
بجاى چشمه بر چشمش نشاند
سرشکم مى دود بر چهره زرد
تو پندارى که خونش مى دواند
نمى بينم کسى جز ديده تر
که آبى بر لب خشکم چکاند
بجامى باده دستم گير ساقى
که يکساعت ز خويشم وا رهاند
صبا گر بگذرى روزى بکويش
بگو خواجو سلامت مى رساند



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید