شماره ٣٤٠: سريست مرا با تو که اغيار نداند

غزلستان :: خواجوی کرمانی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
سريست مرا با تو که اغيار نداند
کاسرار مى عشق تو هشيار نداند
در دايره عشق هر آنکس که نهد پاى
از شوق خطت نقطه ز پرگار نداند
گر بلبل دلسوخته بيرون رود از باغ
باز از سرمستى ره گلزار نداند
هر کس که گرفتار نگردد به کمندى
در قيد غمت حال گرفتار نداند
تا تلخى هجران نکشد خسرو پرويز
قدر لب شيرين شکر بار نداند
هر دل که نشد فتنه از آن نرگس بيمار
حال من دلخسته بيمار نداند
چون حال دل از زلف تو پوشيده توان داشت
کان هندوى دل دزد سيه کار نداند
اى باد صبا حال من ارزانک توانى
با يار چنان گوى که اغيار نداند
خواجو که درين واقعه بيچاره فرو ماند
عيبش مکن ار چاره اينکار نداند



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید