شماره ٣٣٨: بنگر اى شمع که پروانه دگر باز آمد

غزلستان :: خواجوی کرمانی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
بنگر اى شمع که پروانه دگر باز آمد
از پى دل بشد و سوخته پر باز آمد
گرچه سر تا قدم از آتش غم سوخته بود
رفت و صد باره از آن سوخته تر باز آمد
هر که بيند من بى برگ و نوا را گويد
يا رب اين خسته جگر کى ز سفر باز آمد
سرتسليم چو بر خط عبوديت داشت
چون قلم رفت بهر سوى و به سر باز آمد
عجب آن نيست که شد با لب خشک از بردوست
عجب اينست که با ديده تر باز آمد
هر که را بيخبر افتاد ز پيمانه عشق
تو مپندار که ديگر به خبر باز آمد
اى گل از پرده برون آى که مرغ سحرى
همره قافله باد سحر باز آمد
عيب خسرو مکن اى مدعى و تلخ مگوى
گر ز شور لب شيرين ز شکر باز آمد
آنکه مرغ دلش از حسرت گل پر مى زد
همچو بلبل ز چمن رفت و دگر باز آمد
گر به تيغش بزنى باز نيايد ز نظر
هر که چون مردمک ديده نظر باز آمد
خيز خواجو که چواشک از سر زر در گذريم
تا نگويند که شد وز پى زر باز آمد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید