شماره ٣٣٥: شکر تنگ تو تنگ شکر آمد

غزلستان :: خواجوی کرمانی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
شکر تنگ تو تنگ شکر آمد
حلقه لعل تو درج گهر آمد
لبت از تنگ شکر شور برآورد
بشکر خنده شيرين چو در آمد
چونظر در خم ابروى تو کردم
قامت خويشتنم در نظر آمد
چون ز عشق کمرت کوه گرفتم
سيلم از خون جگر برکمر آمد
گردمى بر سر بالين من آئى
همه گويند که عمرت بسرآمد
کامم اين بود که جان برتو فشانم
عاقبت کام من خسته برآمد
خواجو آن نيست که از درد بنالد
گر چه پيکان غمش بر جگر آمد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید