شماره ٢٨٧: هر کو چو شمع ز آتش دل تاج سر نکرد

غزلستان :: خواجوی کرمانی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
هر کو چو شمع ز آتش دل تاج سر نکرد
سر در ميان مجلس عشاق برنکرد
برخط عشق ماه رخان چون قلم کسى
ننهاد سر که همچو قلم ترک سرنکرد
آنکس شکست قلب که بيمش ز جان نبود
وان يافت زندگى که ز کشتن حذر نکرد
سر برنکرد پيش سرافکندگان عشق
چون شمع هر که سرکشى از سر بدر نکرد
خون شد ز اشک ما دل سنگين کوهسار
وان سست مهر بردل سختش اثر نکرد
گشتيم خاک پايش و آنسرو سرفراز
دامن کشان روان شد و در ما نظر نکرد
ملک وجود را برسلطان عشق او
برديم و التفات بدان مختصر نکرد
شد کاروان و خون دل بيقرار ما
رفت از قفاى محمل و ما را خبرنکرد
ننوشت ماجراى دل و ديده ام دبير
تا نامه را بخون دل و ديده تر نکرد
زان ساعتم که بر ره مستى گذر فتاد
در خاطرم دگر غم هستى گذر نکرد
خواجو چگونه جامه جان چاک زد چو صبح
گر گوش بر ترنم مرغ سحر نکرد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید