شماره ٢٨٤: بى لاله رخان روى بصحرا نتوان کرد

غزلستان :: خواجوی کرمانی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
بى لاله رخان روى بصحرا نتوان کرد
بى سرو قدان ميل تماشا نتوان کرد
کام دلم آن پسته دهانست وليکن
زان پسته دهان هيچ تمنا نتوان کرد
گفتم مرو از ديده موج افکن ما گفت
پيوسته وطن برلب دريا نتوان کرد
چون لاله دل از مهرتوان سوختن اما
اسرار دل سوخته پيدا نتوان کرد
تا در سر زلفش نکنى جان گرامى
پيش تو حديث شب يلدا نتوان کرد
آنها که ندانند ترنج از کف خونين
دانند که انکار زليخا نتوان کرد
از بسکه خورد خون جگر مردم چشمم
دل در سر آن هندوى لالا نتوان کرد
بى خط تو سر نامه سودا نتوان خواند
بى زلف تو سر در سر سودا نتوان کرد
گيسوى تو گر سرکشد او را چه توان گفت
با هندوى کژ طبع محا کا نتوان کرد
هر لحظه پيامى دهدم ديده که خواجو
بى مى طلب آب رخ از ما نتوان کرد
از دست مده جام مى و روى دلارام
کارام دل از توبه تقاضا نتوان کرد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید