شماره ٢٥٣: مه چنين دلستان نمى افتد

غزلستان :: خواجوی کرمانی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
مه چنين دلستان نمى افتد
سرو از اينسان روان نمى افتد
زان دهان نکته ئى نمى شنوم
که يقين درگمان نمى افتد
هيچ از او در ميان نمى آيد
که کمر در ميان نمى افتد
عجب از پادشه که سايه او
بر سر پاسبان نمى افتد
نام دل در نشان نمى آيد
تير از او برنشان نمى افتد
عشق سريست کافرينش را
چشم فکرت برآن نمى افتد
کشتى ما چنان شکست کز او
تخته ئى بر کران نمى افتد
نرود يک نفس که از دل من
دود در آسمان نمى افتد
چشم من تا نمى فتد پر اشک
ديده پر ناردان نمى افتد
مرغ دل تا هوا گرفت و رميد
باز با آشيان نمى افتد
خامه چون شرح مى دهد غم دل
کاتشش در زبان نمى افتد
گشت خواجو مريض و چشم طبيب
هيچ برناتوان نمى افتد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید