شماره ٢٤٦: ياد باد آنکه نياورد ز من روزى ياد

غزلستان :: خواجوی کرمانی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
ياد باد آنکه نياورد ز من روزى ياد
شادى آنکه نبودم نفسى از وى شاد
شرح سنگين دلى و قصه شيرين بايد
که بکوه آيد و برسنگ نويسد فرهاد
گر بمرغان چمن بگذرى اى باد صبا
گو هم آواى شما باز گرفتار افتاد
سرو هر چند ببالاى تو مى ماند راست
بنده تا قد ترا ديد شد از سروآزاد
تا چه کردم که بدين روز نشستم هيهات
کس بروز من سرگشته بد روز مباد
گوئيا دايه ام از بهر غمت مى پرورد
يا مگر مادرم از بهر فراقت مى زاد
نه تو آنى که بفرياد من خسته رسى
نه من آنم که بکيوان نرسانم فرياد
تا چه حالست که هر چند کزو مى پرسم
حال گيسوى کژت راست نمى گويد باد
ايکه خواجو نتواند که نيارد يادت
ياد مى دار که از مات نمى آيد ياد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید