شماره ٢٤٣: گهى که شرح فراقت کنم بديده سواد

غزلستان :: خواجوی کرمانی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
گهى که شرح فراقت کنم بديده سواد
شود سياهى چشمم روان بجاى مداد
کجا قرار توانم گرفت در غربت
که گشته ام بهواى تو در وطن معتاد
هر آنکسى که کند عزم کعبه مقصود
گر از طريق ارادت رود رسد بمراد
در آن زمان که وجودم شود عظام رميم
ز خاک من شنوى بوى بوستان وداد
مريز خون من خسته دل بتيغ جفا
مکن نظر بجگر خستگان بعين عناد
بهر چه امر کنى آمرى و من مامور
بهر چه حکم کنى حاکمى و من منقاد
کسى که سرکشد از طاعتت مسلمان نيست
که بغض و حب توعين ضلالتست و رشاد
بسا که وصف عقيق تو مردم چشمم
بخون لعل کند بر بياض ديده سواد
مخوان براه رشاد اى فقيه و وعظ مگوى
مرا که پير خرابات مى کند ارشاد
من و شراب و کباب و نواى نغمه چنگ
تو و صيام و قيام و صلاح و زهد و سداد
چو سوز سينه برد با خود از جهان خواجو
ز خاک او نتوان يافتن برون ز رماد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید