شماره ٢٣٧: ياد باد آنکو مرا هرگز نگويد ياد باد

غزلستان :: خواجوی کرمانی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
ياد باد آنکو مرا هرگز نگويد ياد باد
کى رود از يادم آنکش من نمى آيم بياد
آه از آن پيمان شکن کانديشه از آهم نکرد
داد از آن بيدادگر کز سرکشى دادم نداد
از حياى چشمه نوشش شد آب خضرآب
با نسيم خاک کويش هست باد صبح باد
نيکبخت آنکو ز شادى و نشاط آزاد شد
زانکه تا من هستم از شادى نيم يک لحظه شاد
بنده آن سرو آزادم وگر نى راستى
مادر فطرت ز عالم بنده را آزاد زاد
در هوايش چون برآمد خسرو انجم ببام
ذره وار از مهر رخسارش ز روزن در فتاد
چون بدين کوتاه دستى دل بر ابرويش نهم
کاتش سوزنده را برطاق نتوانم نهاد
برگشاد ناوکش دل بسته ايم از روى آنک
پاى بندانرا ز شست نيکوان باشد گشاد
گفتمش دور از تو خواجو را که باشد همنفس
گفت باد صبحگاهى کافرين بر باد باد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید