شماره ٢٣٠: ز عشق غمزه و ابروى آن صنم پيوست

غزلستان :: خواجوی کرمانی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
ز عشق غمزه و ابروى آن صنم پيوست
امام شهر بمحراب مى رود سرمست
جمال او در جنت بروى من بگشود
خيال او گذر صبر بر دلم در بست
کنون نشانه تير ملامتم مکنيد
که رفته است عنانم ز دست و تير از شست
مرا چو مست بميرم بهيچ آب مشوى
مگر بجرعه دردى کشان باده پرست
برند دوش بدوشش بخوابگاه ابد
کسى که کرد صبوحى به بزمگاه الست
به جام باده چراغ دلم منور کن
که شمع شاديم از تند باد غم بنشست
در آن مصاف که چشم تو تيغ کينه کشيد
بسا که زلف تو چشم دلاوران بشکست
بود لطايف خواجو بهار دلکش شوق
از آن چو شاخ گلش مى برند دست بدست



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید