شماره ٢٢٧: نوبت زدند و مرغ سحر بانگ صبح گفت

غزلستان :: خواجوی کرمانی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
نوبت زدند و مرغ سحر بانگ صبح گفت
مطرب بگوى نوبت عشاق در نهفت
دل را چو لاله از مى گلگون شکفته دار
اکنون که لاله پرده برافکند و گل شکفت
خواهى که سرفراز شوى همچو زلف يار
در پاى يار سرکش خورشيد چهره افت
هر کس که ديد قامت آنسرو سيمتن
اى بس که خاک پاى صنوبر بديده رفت
از کوى او چگونه توانم که بگذرم
بلبل کسى نگفت که ترک چمن بگفت
شد مدتى که ديده اختر شمار من
يک شب ز عشق نرگس پر خواب او نخفت
اى آنکه چشم شوخ کماندار دلکشت
ما را به تير غمزه دل خون چکان بسفت
شامست گيسوى تو و تا صبح بسته عقد
طاقست ابروى تو و با ماه گشته جفت
خواجو بزير جامه نهان چون کند سرشک
دريا شنيده ئى که بدامن توان نهفت



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید