شماره ٢٢٤: چو آن فتنه از خواب سر بر گرفت

غزلستان :: خواجوی کرمانی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
چو آن فتنه از خواب سر بر گرفت
صراحى طلب کرد و ساغر گرفت
سمن قرطه فستقى چاک زد
چو او پرنيان در صنوبر گرفت
بنفشه ببرگ سمن برشکست
جهان نافه مشک اذفر گرفت
برآتش فکند از خم طره عود
نسيم صبا بوى عنبر گرفت
ببوسيد لعلش لب جام را
مى راوقى طعم شکر گرفت
چوشد سرگران از شراب گران
دگر نرگسش مستى از سرگرفت
چو مرغ صراحى نوا ساز کرد
مه چنگ زن چنگ در بر گرفت
بسى اشک من طعنه بر سيم زد
بسى رنگ من خرده بر زر گرفت
چو خواجو چراغ دلش مرده بود
بزد آه و شمع فلک درگرفت



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید