شماره ٢٠٧: شمع ما مامول هر پروانه نيست

غزلستان :: خواجوی کرمانی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
شمع ما مامول هر پروانه نيست
گنج ما محصول هر ويرانه نيست
کى شود در کوى معنى آشنا
هر که او از آشنا بيگانه نيست
ترک دام و دانه کن زيرا که مرغ
هيچ دامى در رهش جز دانه نيست
در حقيقت نيست در پيمان درست
هر که او با ساغر و پيمانه نيست
پند عاقل کى کند ديوانه گوش
زانکه عاقل نيست کو ديوانه نيست
نيست جانش محرم اسرار عشق
هر کرا در جان غم جانانه نيست
گر چه نايد موئى از زلفش بدست
کيست کش موئى از و در شانه نيست
گفتمش افسانه گشتم در غمت
گفت اين دم موسم افسانه نيست
گفتمش بتخانه ما را مسجدست
گفت کاينجا مسجد و بتخانه نيست
گفتمش بوسى بده گفتا خموش
کاين سخنها هيچ درويشانه نيست
گفتمش شکرانه را جان مى دهم
گفت خواجو حاجت شکرانه نيست



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید