شماره ١٩٦: عشق سلطانيست کو را حاجت دستور نيست

غزلستان :: خواجوی کرمانی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
عشق سلطانيست کو را حاجت دستور نيست
طائران عشق را پرواز گه جز طور نيست
کس نمى بينم که مست عشق را پندى دهد
زانکه کس در دور چشم مست او مستور نيست
دور شو کز شمع عشق آتش بنزديکان رسد
وانکه او نزديک باشد گر بسوزد دور نيست
من به مهر دل به پايان مى رسانم روز را
زانکه بى آتش درون تيره ام را نور نيست
ملک دل را تا بکى بينم چنين ويران وليک
تا نمى گردد خراب آن مملکت معمور نيست
بزم بى شاهد نمى خواهم که پيش اهل دل
دوزخى باشد هر آن جنت که در وى حور نيست
رهروان عشق را جز دل نمى شايد دليل
وانکه اين ره نسپرد نزد خرد معذور نيست
تا نپندارى که ما با او نظر داريم و بس
هيچ ناظر را نمى بينم که او منظور نيست
چشم ميگونش نگر سرمست و خواجو در خمار
شوخ چشم آن مست کورا رحم بر مخمور نيست



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید