شماره ١٩٤: کو دل که او بدام غمت پاى بند نيست

غزلستان :: خواجوی کرمانی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
کو دل که او بدام غمت پاى بند نيست
صيدى بدست کن که سرش در کمند نيست
با دلبرى سمتگر و سرکش فتاده ام
کو را خبر ز حال من مستمند نيست
پر مى زند ز شوق لبش مرغ جان من
عيب مگس مکن که شکيبش ز قند نيست
گويند صبر در مرض عشق نافعست
بارى درين هوا که منم سودمند نيست
گر بند مى نهى و گرم پند مى دهى
هستم سزاى بند ولى جاى پند نيست
هر کس که سرو گفت قدت را براستى
او را معينست که همت بلند نيست
تا بسته شد ز عشق تو بر دل طريق عقل
در شهر کو کسى که کنون شهر بند نيست
گر رد کنى مرا نکند هيچکس قبول
زيرا که ناپسند تو کس را پسند نيست
خواجو مگر بزخم فراقت شود قتيل
ورنى ز ضرب تيغ تو او را گزند نيست



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید