شماره ١٩٣: هيچ روئى نيست کز چرخ سيه رو زرد نيست

غزلستان :: خواجوی کرمانی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
هيچ روئى نيست کز چرخ سيه رو زرد نيست
کار هيچ آزاده ئى زين آسيا برگرد نيست
در جهان مردى نمى بينم که از دردى جداست
يک طربناکست برگردون و آنهم مرد نيست
گر نه بوى دوستان آرد نسيم بوستان
باد پندارش که آخر گنج باد آورد نيست
سرد باشد هر که او بى مهرروئى دم زند
چون دم مهر از دل گرمست از آنرو سرد نيست
درد دل را گفتم از وصلش دوا سازم وليک
دردمندان محبت را دوا جز درد نيست
بى فروغ طلعتش گو مه ز مشرق بر ميا
کامشبم پرواى آن تنها رو شبگرد نيست
چون غبار هستيم بنشست گفتم روشنست
کز من خاکى کنون برهيچ خاطر گرد نيست
کى گمان بردم که هر چند از جهان خون مى خورم
در جهان کس نيست کو خون منش در خورد نيست
تا نپندارى که خواجو با رخ زردست و بس
هيچ روئى نيست کز چرخ سيه رو زرد نيست



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید