شماره ١٦٠: سحرگه ماه عقرب زلف من مست

غزلستان :: خواجوی کرمانی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
سحرگه ماه عقرب زلف من مست
درآمد همچو شمعى شمع در دست
دو پيکر عقربش را زهره در برج
کمانکش جادوش را تير در شست
شبش مه منزل و ماهش قصب پوش
سهى سروش بلند و سنبلش پست
بلالش خازن فردوس جاويد
هلالش حاجب خورشيد پيوست
نقاب عنبرى از چهره بگشود
طناب چنبرى بر مشترى بست
به فندق ضيمرانرا تاب در داد
بعشوه گوشه بادام بشکست
سرشک از آرزوى خاکبوسش
روان از منظر چشمم برون جست
بلابه گفتمش بنشين که خواجو
زمانى از تو خالى نيست تا هست
فغان از جمع چون بنشست برخاست
چراغ صبح چون برخاست بنشست



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید