شماره ١٤٩: اى بر عذار مهوشت آن زلف پرشکست

غزلستان :: خواجوی کرمانی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
اى بر عذار مهوشت آن زلف پرشکست
چون زنگئى گرفته بشب مشعلى بدست
وى طاق آسمانى محراب ابرويت
پيوسته گشته خوابگه جادوان مست
همچون بلال برلب کوثر نشسته است
خال لب تو گر چه سياهيست بت پرست
بنشستى و فغان ز دل ريش من بخاست
قامت بلند و دسته ريحان تازه پست
مشنو که از تو هست گزيرم چرا که نيست
يا نيست از تو محنت و رنجم چرا که هست
سروى براستى چو تو از بوستان نخاست
برخاستى و نيش غمم در جگر نشست
صد دل شکار آهوى صياد شيرگير
صد جان اسير عنبر عنبرفشان مست
مخمور سر ز خاک برآرد بروز حشر
مستى که گشت بيخبر از باده الست
نگشاد چشم دولت خواجو بهيچ روى
تا دل برآن کمند گره در گره نبست



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید