شماره ١١٦: زلال مشربم از لفظ آبدار خودست

غزلستان :: خواجوی کرمانی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
زلال مشربم از لفظ آبدار خودست
نثار گوهرم از کلک در نثار خودست
من ار چه بنده شاهم امير خويشتنم
که هر که فرض کنى شاه و شهريار خودست
اگر حديث ملوک از زبان تيغ بود
مرا ز تيغ زبان سخن گزار خودست
نظر بقلت مالم مکن که نازش من
بمطمح نظر و طبع کان يسار خودست
توام بهيچ شمارى ولى بحمدالله
که فخر من بکمالات بيشمار خودست
چو هست ملک قناعت ديار مالوفم
عنان عزمم از آنرو سوى ديار خودست
ز چرخ سفله چه بايد مرا که نام بلند
ز حسن مخبر و فرهنگ نامدار خودست
چرا بيارى هر کس توقعم باشد
که هر که هست درين روزگار يار خودست
جهان اگر چه مرا برقرار خود نگذاشت
گمان مبر که جهان نيز برقرار خودست
مرا بغير چه حاجت که در جميع امور
معولم همه برلطف کردگار خودست
اگر در آتش سوزان روم درست آيم
که نقد من بهمه حال برعيار خودست
چه نسبتم ببزرگان کنى که منصب من
بنفس نامى و نام بزرگوار خودست
مرا ز بهر چه بردل بود غبار کسى
که گرد خاطر هرکس ز رهگذار خودست
چرا شکايت از ابناى روزگار کنم
که محنت همه از دست روزگار خودست
باختيار ز شادى جدا نشد خواجو
چه بختيار کسى کو باختيار خودست



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید