شماره ١١٤: رمضان آمد و شد کار صراحى از دست

غزلستان :: خواجوی کرمانی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
رمضان آمد و شد کار صراحى از دست
بدرستى که دل نازک ساغر بشکست
من که جز باده نمى بود بدستم نفسى
دست گيريد که هست اين نفسم باد بدست
آنکه بى مجلس مستان ننشستى يکدم
اين زمان آمد و در مجلس تذکير نشست
ماه نو چون ز لب بام بديدم گفتم
ايدل از چنبر اين ماه کجا خواهى جست
در قدح دل نتوان بست مگر صبحدمى
که تو گوئى رمضان بار سفر خواهد بست
خون ساغر بچنين روز نمى شايد ريخت
رک بربط بچنين وقت نمى بايد خست
ماه روزه ست و مرا شربت هجران روزى
روز توبه ست و ترا نرگس جادو سرمست
هيچکس نيست که با شحنه بگويد که چرا
کند ابروى تو سردارى مستان پيوست
وقت افطار بجز خون جگر خواجو را
تو مپندار که در مشربه جلابى هست



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید