شماره ١٠١: ما هم از شب سايبان برآفتاب انداختست

غزلستان :: خواجوی کرمانی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
ما هم از شب سايبان برآفتاب انداختست
سروم از ريحان تر برگل نقاب انداختست
برکنار لاله زار عارضش باد صبا
سنبل سيراب را در پيچ وتاب انداختست
حلقه هاى جعد چين بر چين مه فرساى را
يک بيک در حلق جانم چون طناب انداختست
تا کند مرغ دلم را چون کبوتر پاى بند
برکنار دانه دام از مشک ناب انداختست
آندو هندوى سيه کار کمند انداز را
همچو دزدان بسته و برآفتاب انداختست
منکه چون زلفش شدم سرحلقه شوريدگان
حلقه وارم بردر آيا از چه باب انداختست
مردم چشم ار ز چشم من بيفتد دور نيست
چون بخونريزى سپر بر روى آب انداختست
ساقى مستان که هوش مى پرستان مى برد
گوئيا بيهوش دارو در شراب انداختست
در رهش خواجو بآب ديده و خون جگر
دل چو دريا کرده و خر در خلاب انداختست



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید