شماره ٩٠: روى زمين و خون دلم نم گرفته است

غزلستان :: خواجوی کرمانی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
روى زمين و خون دلم نم گرفته است
پشت فلک ز بار غمم خم گرفته است
اشکم چه ديده است که مانند خونيان
پيوسته دامن من پرغم گرفته است
مسکين دلم که حلقه آن زلف تابدار
بگرفت و غافلست که ارقم گرفته است
انفاس روح مى دمد از باد صبحدم
گوئى که بوى عيسى مريم گرفته است
چون جام مى گرفت نگارم زمانه گفت
خورشيد بين که ماه محرم گرفته است
همدم بجز صراحى و جام شراب نيست
خرم کسى که دامن همدم گرفته است
هر کو ز دست يار گرفتست جام مى
روشن بدان که مملکت جم گرفته است
ملک دلم گرفت و بجورش خراب کرد
آرى غريب نيست مگر کم گرفته است
خواجو ز پا درآمد و هيچش بدست نيست
جز دامن اميد که محکم گرفته است
از وى متاب روى که مانند آفتاب
تيغ زبان کشيده و عالم گرفته است



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید